آه، هیهات، که در این برهوت
واندر این سوخته دشت فرتوت
برگی و باری نیست
چه توان سوز کویری که در آن
از کران تا به کران
- حتی
دیاری نیست
آری، نیست
وقت آن است کنون دریابی
همتی هست اگر
با من و توست
تا در این خشک کویر
از دل سنگ برآریم آبی
کسی از غیب نخواهد آمد
در من و توست اگر مردی هست
با توام، ای دلبند
سوی ابری که نخواهد آمد
و نخواهد بارید
چشم امید مبند
آه،
- هیهات
- چه وقت این برهوت
بر سر هر تاکش
می نشیند یاقوت؟!!
نظرات شما عزیزان:
اثر: حمید مصدق